::: امام حاضـــر :::

وبگاه فرهنگی و مذهبی امام حاضــــــــر (عج)

::: امام حاضـــر :::

وبگاه فرهنگی و مذهبی امام حاضــــــــر (عج)

ما را امامیســــت زنـده و نزد بینـادلان همواره حاضر چون خالصــانه فراخوانده شـود آید و راه نمـاید،غــــــم و رنــــج زدایــد،مشـــــــــــکل گشـــــــــــایـد

بررسى محتوایى زیارت جامعه کبیره - بخش دوم

جمعه, ۵ خرداد ۱۳۹۱، ۱۰:۴۸ ق.ظ
شرح زیارت جامعه کبیره

در ادامه بررسی محتوایی و شرح زیارت جامعه کبیره ...(مشاهده مقاله در ادامه مطلب)

7 بیان امیرالمؤمنین در وصف ذات مقدّس خداوند

 

براى اثبات صفات خداى متعال، درست نیست که مباشرت او را با اشیاى جسمانى اثبات کنیم. زیرا کسى که فعلى را به مباشرت و بدون واسطه انجام می‌دهد، همان است که در فعل خود به قرب جسمانى نیازمند است؛ چون دور از مفعول قرار دارد. پس لازمه توحید الهى، این نیست که خداى تعالى فعلى را مانند آفریدگان خود مباشرتاً انجام دهد. که بدین ترتیب، روح یا نورى شود که در جسم حلول مى‌کند. در غیر این صورت، ما هم‌عقیده‌ی صوفیان حلولى مى‌شویم که به نظر آن‌ها خداوند در روح یا بدن یا نور انسان حلول مى‌کند.‌

در عبارت قرآنى «مثل نوره» (نور (24) / 35)، نور خدا را به «خلقت الهى» تفسیر کرده‌اند و نور سماوات یعنى فعل خداوند نه ذات خداوند. امیرمؤمنان على7چنین خداوند را معرّفى مى‌کنند: «داخلٌ فی الأشیاء لا بالممازجة و خارج عن الأشیاء لا بالمزایلة.» این مطلب را ـ که ظرایف فهم آن را حکماى قرن 21 میلادى و قرن 15 هجرى نیافته‌اند ـ چهارده قرن پیش امام7بیان فرموده‌اند.‌‌‌

در نهج البلاغه، راهى از حکمت و دانش گشوده شده است که مکتب حکما و پیروان ایشان در برابر آن متحیّر مانده است. «داخلٌ فی الاشیاء لا بالممازجة و خارج عن الأشیاء لابالمزایلة» سخنى است که تفکّر بشرى را به چالش مى‌کشد و تا روز قیامت، به عنوان معجز‌هاى علمى و معرفتى رخ مى‌نماید. ‌

«لاتجسیم و لاتعطیل إنما توصیف بتوحید.» جسم‌انگارى و تعطیل هر دو باطل است. او به وحدانیّت وصف مى‌شود. این اصل، قاعد‌ه‌اى ژرف و نکته دقیق اعتقادى است؛ همان‌گونه که امر حاکمیّت الهى در این دنیا با همه قدرت و شکوه و اطاعتش حتّى بر خلفاى الهى جارى است. ‌‌

از نخستین خلیفه‌ی الهى حضرت آدم7تا نبىّ خاتم6و از نخستین وصىّ7تا وصىّ خاتم ـ عجل الله تعالى فرجه الشریف ـ این خداوند است که بر وجود خود آنان نیز قادر است و بر افعال ایشان تسلّط دارد و این خلفاى الهى در وجود خویش و افعال و صفاتشان، نیازمند و «فقیر الى الله»اند. این خلفا از خدا بى‌نیاز نمى‌شوند و به چشم برهم‌زدنى ـ و حتّى کمتر از آن ـ از فیض خداوند بى‌بهره نخواهند بود؛ پس خلقت آنان در هر لحظه و آنى به وجود الهى وابسته است.‌

این نکته، همان معناى تصرّف و قدرت بى‌منتهاى الهى است و این همان معناى نفى تعطیل است که از تجسیم و تشبیه به‌دور است. تصرّف الهى در همه جا نافذ است؛ یعنى اینکه قدرت الهى، فعل خداوندى، حکومت، شکوه و سیطره‌ی الهى بر همه‌ی مخلوقات بزرگ و کوچک در جریان است. رفتن به جایگاهى جغرافیایى لازم نیست تا معناى حکومت خدا روشن شود و مردمان او را به چشم بشرى ببینند. همچنین معناى حکومت خداوند در این جهان، به معناى منزل گرفتن خداوند در قصر ریاست جمهورى و یا قلعه-ی پادشاهى نیست. ما در ادعیه خویش مى‌خوانیم: «أغلقت الملوک أبوابها و دارت علیه حرّاسها وبابک مفتوح لمن دعاک: پادشاهان در‌هاى خانه‌هایشان را بسته‌اند و پاسبآن‌هاى آن‌ها گرد آن خانه‌ها مى‌گردند؛ امّا در‌هاى رحمت و استجابت الهى بر آن کسى که تو را مى‌خواند باز است.» براى خداوند نگاهبان و دربان نیست و براى اثبات حکومت الهى در این دنیا لازم نیست که قصر شاهى براى خدا بسازیم یا اینکه او را نیازمند سوار شدن بر روى چهارپا در روز عرفه و شب جمعه بدانیم تا به کمک آن حیوان، از آسمان به صداى خلایق گوش فرا دهد.‌

حاکمیّت خداوند در روز جزا و این دنیا و تمام عوالم و مشاهد، قابل اثبات است. او مالک روز جزا و مالک هر شىء و چیز است. «إن الحکم إلّا الله» (انعام (6) / 57) فرقى ندارد که این سیطره حکم براى این دنیا باشد و یا براى سراى آخرت. این حکم در هر زمان و مکان، جارى و سارى است.

مخلوقات واسطه افعال الاهی‌اند.‌

 

حاکمیّت خداى ـ عزّوجلّ ـ به واسطه حکومت اولیاى او محقّق مى‌شود؛ چرا که اولیاى الهى به وجود و فعل و ولایت الهى، بر پا هستند. ما چنین منطقى در قرآن کریم مشاهده مى‌کنیم. حتّى در مسئله وفات و «بازستاندن جان»، قرآن کریم یک بار این مسئله را به خدا نسبت می‌دهد و در جاى دیگر به عزرائیل و ملک‌الموت منسوب مى‌نماید و گاهى ملازمان عزرائیل و ملائکه دیگر را مسئول مى‌داند. چنین مطلبى نشانگر تناقض و منافات در متن قرآن نیست؛ زیرا همان‌گونه که گفته‌اند، این افعال در سلسله مراتب (طولى) صورت گرفته است. خداوند بر اِماته و بازستاندن جان از عزرائیل قادرتر است و قدرت عزرائیل البتّه به قدرت خدا وابسته است. این قدرت خداوند است که اقوى از قدرت عزرائیل است؛ قدرتمندتر از قدرتى که عزرائیل ـ به واسطه موهبت الهى ـ دارد. لذا مى‌بینیم که قرآن چنین تعبیر مى‌کند: «الله یتوفّى الأنفس حین موتها» «و هوالذی یتوفّاکم باللّیل و یعلم ما جرحتم بالنهار» . به بیان دیگر، خداوند مسئله «وفات» را به ذات خویش نسبت می‌دهد. در همین حال، مى‌بینیم که در قرآن چنین آمده است: «قل یتوفّاکم ملک الموت الذی و کلّ بکم ثمّ إلى ربّکم ترجعون» خداوند در قرآن کریم این مسئله را به گروه سومى نیز مستند مى‌کند: «ولوترى إذ یتوفّى الذین کفروا الملائکة یضربون وجوههم و أدبارهم و ذوقوا عذاب الحریق» . این استناد‌هاى سه‌گانه که یک بار به خدا، بار دیگر به عزرائیل و در سومین بار به ملائکه همکار عزرائیل نسبت داده مى‌شود، نشانِ وجود تناقض در قرآن نیست؛ بلکه همان توحید خداوند است. ‌‌‌‌‌

 

همچنین است مسئله‌ حاکمیّت الهى و همچنین است ماجراى زنده شدن مردگان. در زنده شدن و احیای مردگان، خداوند یک بار این مطلب را به خود نسبت می‌دهد و بار دیگر به ملک مقرّب خویش اسرافیل: «یوم یُنْفَخُ فی الصور» و خدا مى‌فرماید: دمیده شد «یُنْفَخُ» و نمى‌گوید: من در صور دمیدم.

 

پس افعال الهى همانند «احیا و اماته» و «حاکمیّت و تشریع احکام» نزد خداوند به دست مخلوقات شریف و کریم او صورت تحقّق به خود مى‌گیرد. این مخلوقات مى‌توانند ملائکه مقرّب باشند یا انبیا و رُسُل به انجام آن اقدام کنند. در این صورت، افعال ایشان به خداى ـ عزّوجلّ ـ مستند است؛ چرا که وجودشان و فعلشان به وجود خداوند وابسته است. قرآن کریم و اهل بیت حاکمیّت خداوند را در عالم تکوین به تصویر مى‌کشند. حاکمیّت تکوینى در سراى دنیا حکومت خداوند در نظام اجتماعى بشر است و حکومت الهى در جهان آخرت، نصب خلفا و جانشینان است؛ همان‌گونه که در سوره اعراف مى‌خوانیم: «و بینهما حجاب و على الأعراف رجال یعرفون کلّا بسیماهم» . آیه نشان می‌دهد در صحراى محشر، مردانى هستند که نسبت به تمامى اهل بهشت و اهل جهنّم، معرفت دارند. در ادامه آیه مى‌فرماید:

 

«و نادَوْا أصحابَ الجنّة ... لاتجعلنا مع القوم الظالمین». خداوند این اولیاى خود را در عرصه قیامت چنین معرّفى مى‌کند: «ونضع الموازین القسط» . پس نسبت دادن میزان عمل به آنان صحیح است؛ همان‌گونه که امام امیرالمؤمنین7مى‌فرمایند: «أنا موازین القسط.» آنان شاهدان بر اعمال مردم‌اند و خداوند این چنین آنان را در هر دوران به عنوان گواه مى‌شناساند: «ویوم نبعث فی کل أمّة شهیداً من أنفسهم وجئنابک شهیداً على هولاء» .‌‌

 

بى‌جهت نیست که فخر رازى زبان به اعتراف مى‌گشاید و مى‌گوید: این آیه به روشنى دلالت مى‌کند که در هر عصر و هر قرنى، شاهدى بر اعمال آدمیان وجود دارد که گمراه نمى‌شود و خطایى نمى‌کند؛ چرا که اگر خطا و گمراهى از او سر زند، دیگر ارزش گواه و شاهد بودن بر مردم را ندارد و خداوند باید گواه و شاهد دیگرى برگزیند.

 

این مسئله در آیات و سوره‌هاى متعدّدى از قرآن مورد توجّه قرار گرفته است. قرآن گواهان و شاهدان را در میان مردم معرّفى مى‌کند و در مقام معرّفى شاهدان و گواهان در میان امّت اسلام مى‌فرماید: «لیکون الرسول شهیداً علیکم و تکونوا شهداء على الناس» . شاهدان و گواهان روز قیامت کسانی‌اند که بین مردم به حساب و قضاوت مى‌پردازند. شاهد در لغت یعنى «الذی یدین» کسى که حکم مى‌کند و حساب مى‌کشد. اگر کار نیک است به نیکى رفتار مى‌کند و اگر کار زشت و قبیح است، به جزا فرمان می‌دهد. حاکم و حسابرس بر ایشان رسولان هستند و حاکم بر رُسُل، خداوند متعال است که هر یک در مرتبه خویش در این سلسله مراتب حکم می‌رانند. در این دنیا نیز حکومت الهى ـ که غیر از اهل بیت کسى صلاحیت آن را ندارد ـ تنها حکومت در شرع نیست؛ بلکه رهبر سیاسى آنان‌اند. در نظامى که رسول خدا6در آن حاکم سیاسى است، حکم کننده واقعى خداوند است و همو حاکم اوّل در احکام لشکرى، کشورى، اقتصادى،... است. این همان نظرى است که در غیر نظام اهل بیت قابل تصوّر نیست؛ چه برسد به اینکه دیگران، دست خداوند را در نظام دنیا بسته مى‌بینند.‌‌‌‌

 

تقسیم‌بندى صفات الهى

 

از آنچه گفته شد، مى‌توان چنین نتیجه گرفت که صفات الهى به دو قسم قابل تقسیم‌اند:‌

 

1. صفات ذاتیّه: مانند وجود، احدیّت، واحدیّت، حیات، قدرت، قیمومیّت، اوّل و آخر بودن و علم. به این معنا سمیع و بصیر به آگاهى و علم بر مى‌گردد؛ همان‌گونه که در وصف خداوند مى‌خوانیم: «السمیع البصیر» .

 

2. صفات فعلیّه: مانند: رزق دهنده، زنده کننده، میراننده، حاکم، صاحب روز جزا... و آنچه به این دسته از صفات شباهت دارد.

صفات فعلیه، صفاتی‌اند که هم آن صفت و هم ضدّ آن صفت براى خداوند قابل اثبات است. هم محیى (زنده کننده) از صفات خداوند است و هم ممیت (میراننده). رزق دهنده، تقدیرگر،... همگى براى خداوند قابل اثبات است. در این صورت، صفات فعلیّه، به نفس فعل خداى تعالى برمى‌گردد. فعل خداوند نیز مخلوق خداست؛ اگر فعل خدا، مخلوق است، پس تجلّى و ظهور خداوند به صفات فعلیّه‌ی خویش تجلّى و ظهور خداوند در فعل خویش است؛ بنابراین نه نیازى به جسم انگارى براى خداوند است و نه لزومى دارد که خدا را به مخلوقى از مخلوقاتش تشبیه کنیم. حال فرقى نمى‌کند که این مخلوق، جسم باشد و یا خلقت نورانى و غیره داشته باشد؛ بلکه این تجلى الهى در صفات فعلیّه توسط فعل الهى ـ که همان مخلوق خداوند است ـ صورت مى‌پذیرد. حتّى جواهر ارواح، جوهر نور و نورانیّت، جواهر اجسام،... همگى مخلوق خداوندند؛ همان‌گونه که خداوند درباره حضرت عیسى7و مادرش چنین مى‌فرماید: «وجعلنا ابن مریم و أمّه آیة و آویناهما إلى ربوة ذات قرار و معین» و «إنّما المسیح عیسى ابن مریم رسول الله و کلمته ألقاها إلى مریم» . پس نفس وجود نبى الهى، همانند حضرت عیسى7 کلمه و خلقتى است از کلمات و مخلوقات الهى که خداوند به آن، با مردمان سخن مى‌گوید و آیه‌اى است از آیات الهى که خداوند به وسیله آن تجلّى مى‌کند.‌‌

 

تجلّى صفات الهى به واسطه افعال و مخلوقات برترش

 

این یک قانون کلّى است که افعال و صفات فعلى، تجلّى خداوند به افعال او است؛ مانند این تعبیر امام صادق7 که فرمودند: «غضب الله عقابه و رضاه ثوابه.» این صفت‌ها همانند حالت‌ها و عوارض بر جسم یا جوهر نفسانى و یا جوهر نورى و ... نیستند.

 

قاعده‌ی دیگرى را مى‌توان در صفات فعلیّه و افعال خداوند ـ عزّوجلّ ـ بیان کرد. خداوند متعال به واسطه‌ی مخلوقات شریف خویش، تجلّى مى‌کند، همان‌گونه که در موضوع حاکمیت الهى در این دنیا، بیان کردیم که با نزول مشیّت‌ها و اراده‌هاى الهى بر قلب رسول خدا6حکومت الهى محقّق مى‌شود. پیامبر مظهر حاکمیّت خداوند در نظام بشرى است؛ چنان که خدا مى‌فرماید: «إنّی جاعلٌ فی الأرض خلیفة» . انتخاب خلیفه توسّط خداوند با انتخاب خلیفه توسّط مخلوق فرق دارد. در انتخاب خلیفه توسّط مخلوق، کسى‌که به عنوان خلیفه انتخاب مى‌شود، براى بالاتر از خود محدودیّت ایجاد مى‌کند. موکّل نیز به انتخاب وکیل، محدود مى‌شود و افراد با انتخاب نائب، خود را در حوز‌ه‌اى که کارش را به نائب سپرده‌اند، محدود مى‌کنند.‌‌

 

امّا خداوند در امر تعیین خلیفه چنین نیست. عبارت قرآنى «إنّی جاعلٌ فى الأرض خلیفة» محدودیّتى در قدرت الهى ایجاد نمى‌کند. خداوند در همان حوزه که به خلیفه خویش قدرت داده، قادرتر است و در جنس همان قدرت نیز بر مخلوق برترى دارد. این همان تعبیرى است که نزدیک به آن را امیرمؤمنان7در نهج‌‌‌‌‌‌‌ البلاغه فرموده‌اند. بدین ترتیب، قدرت بارى تعالى محدود نمى‌شود. همچنین ولایت خداوند در میان مخلوقات از بین نمیرود و فعل مخلوقات از سیطره قدرت الهى خارج نمى‌شود؛ چرا که خداوند آن قدرت را لحظه به لحظه ـ و حتّى کمتر از آنى ـ تفویض مى‌کند. بدین ترتیب، گرفتن جان بندگان، هم به ملک‌الموت و هم به فرشتگان همکار او مى‌تواند مستند باشد و در عین حال، به تعبیر قرآن، این فعل به خداوند نیز منتسب است؛ چرا که ملک‌الموت که جآن‌ها را مى‌گیرد، به مدد و یارى الهى است. قدرت و شکوه و احاطه الهى است که او را بر این امر قادر ساخته است و این امر ـ چه به اندازه‌ی تار مو یا کمتر از آن باشد و چه لحظه‌اى یا کمتر از لحظه‌اى به طول بینجامد ـ همگى به قدرت و توانایى الهى است و عزرائیل لحظه‌اى از یارى خداوند بى‌نیاز و مستقل نخواهد بود. پس فاعل حقیقى خداى ـ عزّوجلّ ـ است و البتّه ظاهر کننده و تجلّى دهنده این فعل الهى عزرائیل7است. براى عزرائیل نیز همکارانى است که آنان نیز قدرت الهى را از طریق عزرائیل بهره‌مند مى‌شوند.

در این صورت، این تعبیر که فعل به خدا برمى‌گردد، حقیقت دارد؛ چرا که خداوند به قدرت، احاطه و شوکت خویش به مخلوقات چیره است. به طور کلّى، در صفات فعلیّه، مخلوقات شریف، براى صدور فعل واسطه‌اند؛ چرا که خداوند است که آنان را کمک مى‌کند و این قدرت را به مخلوق افاضه مى‌کند. در نتیجه، فعل به خدا نیز منتسب خواهد بود.‌

 

این توهّم که خداوند در عرصه‌ی محشر به صورت جسمى با طول و عرض جغرافیایى باید ظاهر شود تا معناى «حاکم و دیّان یوم الدین» محقّق گردد، از این سخنان برنخواهد خاست؛ چه خداى تعالى از این اوهام، پاک و منزّه است.

 

بازگشت بندگان و حسابرسى آنان در روز قیامت

 

بر اساس آنچه گفته شد بازگشت ما به سوى خلفاى خدا در محشر، همان بازگشت به سوى خداى ـ عزّوجلّ ـ است و حکمِ اولیاى خدا درباره بندگان در روز قیامت، همان حکم الهى است. به همین جهت فریقین نقل کرده‌اند که امیرمؤمنان7تقسیم‌کننده بهشت و جهنّم است: «قسیم النار و الجنّة ... أقول للجنّة هذا محبّک فدعیه یدخل و للنار هذا مبعضک فخذیه.» : «من (على7) تقسیم کننده بهشت و دوزخم... به بهشت مى‌گویم: این محبّ توست، او را رها کن تا بر تو گام نهد و به دوزخ مى‌گویم: این دشمن توست، او را فرو بگیر». امیرمؤمنان7جلوه‌ی فعل خداست. این صفات الهى محدود به جهان آخرت نیست تا درباره‌ی نحوه‌ی آن سؤال و جدال کنیم؛ بلکه در این جهان نیز اگر آیه «إنی جاعل فی الأرض خلیفه» مصداق داشته باشد، باز هم خداوند از حاکمیّت خویش جدا نمى‌شود.‌

 

کسى که چنین سؤالى را در ذهن خویش مى‌پروراند، محدودیّت خداوند را نمى‌پذیرد؛ حال چگونه او این انحصار را در سراى قیامت نمى‌پذیرد، امّا در دنیا مى‌پذیرد و جایز مى‌شمرد؟! هیچ عالمى از عوالم، خدا را محصور نخواهد کرد. در نتیجه، هیچ مکتبى از مکاتب اسلامى همانند مکتب اهل بیت خداوند را حاکم مطلق و اوّل نمى‌داند. دیگر مکاتب نمى‌توانند در بیان اعتقاد خویش، واقعیّت مطلب را به تصویر کشند، بیان کنند و حقّ آن را ادا نمایند. ظرائف این مطلب را تنها مکتب اهل بیت بیان مى‌کند و این همان سرّ مهمى است که ائمه به آن توصیف شده‌اند: آنان «محلّ هبوط و نزول مشیّت خداوندند» چرا که آنان مظهر حاکمیّت الاهی‌اند «عبادٌ مکرمون لایسبقونه بالقول و هم بأمره یعملون» که این مطلب را در زیارت جامعه و در وصف ائمه مى‌خوانیم.‌‌‌

 

این وضعیّت در عالم دنیا، برقرار است و هیچ منافاتى با حاکمیّت خداوند ندارد. بلکه بر عکس، روشنگر و محقّق و مبیّن حاکمیّت الهى نیز هست. در سراى باقى در محاسبه‌ی اعمال خلایق توسّط ائمّه اطهار نیز چنین است، که اگر چنین نباشد، معناى «تقسیم کننده بهشت و جهنّم» پوچ خواهد بود و در غیر این صورت «اصحاب اعراف» معنایى نخواهد داشت؛ با آنکه اهل بیت خود را «اصحاب اعراف» معرّفى کرده‌اند.

 

برخى مفسّران عبارت قرآنى «اصحاب اعراف» را به این معنا گرفته‌اند که: «آنان کسانی‌اند که نیکی-ها و بدی‌هاى ایشان برابر است؛ لذا نه لایق بهشت‌اند و نه به جهنّم برده مى‌شوند.» امّا چنین تعبیرى حتّى با سیاق آیات تطبیق نمى‌کند و همان‌گونه که اشاره شد، اهل بیت خود را «اصحاب اعراف» معرّفى مى‌کنند. آنان شناخته شده، حاکم روز جزا و نایب خداوند در عرصه‌ی محشرند.‌‌‌

 

بدین صورت، مکتب اهل بیت این معنا را به روشنى نشان می‌دهد. در نتیجه، حسابرسى و حکمرانى در صحراى محشر، فعلى از افعال الهى است که خداوند به دست مخلوقات شریف خویش آنان را ایجاد مى‌کند. خداوند همان است که به یارى آنان مى‌شتابد و آنان را به قدرت بى‌منتهاى خویش بهره‌مند مى‌کند به همان‌سان که خود مى‌فرماید: «عبادٌ مکرمون لایسبقونه بالقول و هم بأمره یعملون» . عباد مُکرم و بندگان تکریم شده‌ی الهى، کسانی‌اند که کرامت آن‌ها از خداست. در تمامى حرکات، سکنات، ارادات و مشیّت‌ها، این اراده و مشیت الهى است که صادر مى‌شود. خشم و غضب آن‌ها، خشم و غضب الهى است؛ لذا رسول خدا6 درباره‌ی حضرت صدیقه طاهره3 فرموده‌اند: «یغضب بغضبها». یکى از تفسیر‌هاى این جمله آن است که رضاى فاطمه3را صادر شده و تجلّى یافته رضاى خدا می‌دانند و غضب آن بانوى الهى را از غضب و خشم خدا برخاسته می‌دانند یا آن خشم را به دنبال خشم الهى معرّفى مى‌کنند. ‌‌‌‌‌

 

عبارت‌هاى قرآنىِ مشابه با «بازگشت و حساب‌رسى»

 

بر اساس آنچه گفته شد، عبارت «و إیاب الخلق إلیکم و حسابهم علیکم» نه تنها منافاتى با حاکمیّت خداوند ندارد، بلکه همان توحید است؛ چرا که اهل بیت، خلیفه‌ی خداوند و مظهر اراده و جلوه‌گاه مشیّت الاهی‌اند. در قرآن مجید، سخن از اعمال فرشتگان مأمور آتش جهنّم و «مالک» (رئیس) آن فرشتگان آمده است. این اعمال، فعل و عمل الاهی‌اند، که به دست نگاهبانان جهنّم، ظاهر مى‌شوند. اگر این تعبیر در قرآن آمده باشد ـ که شکى در آن نیست ـ چگونه آن عبارت زیارت جامعه مى‌تواند مخالف کتاب و سنّت معرّفى شود؟! آرى، آن عبارت مطابق کتاب و سنّت است به شرط آنکه انسان از معارف الهى آگاه باشد. در غیر این صورت، اگر انسان تدبّر و تحقیق نکند، گاهى به وادى تجسیم و تشبیه میافتد و گاهى براى خداوند در عرصه قیامت مکان و موقعیّت جغرافیایى و مادّى قائل مى‌شود؛ در حالى که در سراى دنیا هیچ کدام از این توهّم‌ها حاصل نمى‌شود. خداوند متعال است که چشم را بینا مى‌کند و خود براى دیدن محتاج چشم نیست. اوست که به هر چیز کیفیّت مى‌بخشد و خود براى معرّفى احتیاج به آن ندارد. او خالق زمان و وقت است؛ امّا زمان او را در نمى‌یابد و فرا نمى‌گیرد.‌‌‌

 

با معرّفى این قانون و قاعده‌ی مهم، بحث را به پایان می‌رسانیم: صفات فعلیّه خداى متعال براى تحقّق، لازم نیست که تغییر و تحوّلى در ذات مقدّس خداوندى ایجاد کند. این توهّم مستلزم حدوث است که لازمه‌ی آن نیز امکان و نقص در ذات الهى است؛ بلکه جلوه و اظهار وجودِ صفات الهى به واسطه‌ی مخلوقات خداوند صورت مى‌گیرد. در این میان، مدد، لطف و فیض الهى همواره از سوى خداوند جارى است. این صفات با صفات ذاتى خداوند فرق دارند؛ عدم توجّه به این اصل مهم انسان را به وادى تجسیم و تشبیه خداوند و امثال آن مى‌کشاند.‌

 

 

منابع:

1. ابن طاووس، سیّدعلى. اللّهوف. قم: انوار الهدى.

2. امینى، عبدالحسین. الغدیر. تهران: دارالکتب الاسلامیّة.

3. بحرانى، عبدالله. عوالم العلوم. مجلّد امام حسین7. قم: مدرسة الامام المهدى7.

4. بحرانى، سیّدهاشم. حلیة الابرار. قم: بهمن.

5. حلّى، حسن بن سلیمان. مختصر بصائر الدرجات. نجف: حیدریّة.

6. شریف رضى. نهج البلاغه. بیروت: مؤسّسة الاعلمى.

7. صدوق، محمّدبن على. الاعتقادات. بیروت: دارالمفید.

8. ـــــــــــــــ. التوحید. قم: مؤسسة النشر الاسلامى.

9. ـــــــــــــــ. عیون اخبار الرضا7. بیروت: مؤسّسة الاعلمى.

10. ــــــــــــــ. الامالى. قم: مؤسّسة النشر الاسلامى.

11. طباطبایى، سیدمحمّد حسین. المیزان. قم: مؤسّسة النشر الاسلامى.

12. قمى، عبّاس. مفاتیح الجنان. بیروت: مؤسّسة الاعلمى.

13. کلینى، محمّدبن یعقوب. الکافى. تهران: دارالکتب الاسلامیّة.

14. کوفى، محمّدبن سلیمان. مناقب امیرالمؤمنین7. قم: مجمع احیاء الثقافة الاسلامیّة.

15. مازندرانى، ملّا صالح. شرح اصول الکافى. تهران: اسلامیّة.

16. مجلسى، محمّدباقر. بحارالانوار. بیروت: مؤسّسة الوفاء.

17. نجمى، محمّد صادق. سیرى در صحیحین. قم: جامعه مدرّسین.

18. نورى، حسین. خاتمة المستدرک. قم: مؤسّسة آل البیت: لاحیاء التراث.

منبع: فطرت


نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی